سورئال (۵)
اتفاقات، انگار شبیه به هم هستند. برخی از آنها، به فواصل و به تناوب، تکرار میشوند. تو گویی، زندگی یک نرمافزار است. یک بازی رایانهای. یک بازی پیچیده، که بازیگر اصلیاش من هستم. بقیه پدیدهها تنها نوشته شدهاند. هیچ چیز واقعی نیست. دوستانم واقعی نیستند. خانوادهام واقعی نیستند. آدمهایی که به دنیا میآیند، آنهایی که میمیرند و آنهایی که در بین این دو بازه زمانی، در حال بازی چرخ و فلک هستند، همهشان در این نرمافزار هستند.
آدمهایی که در خیابان و در حین قدم زدن میبینم، همهشان الکترونیکی هستند.
آدمها، در واقع، درد نمیکشند. این من هستم که درد میکشم.
دلم میخواهد در این حالت مستی، دست بر صورت آدمها بکشم و با نگاهی التماسگونه از آنها بپرسم: شما واقعی هستید؟ آیا این احساساتی که من تجربه میکنم را شما هم تجربه میکنید؟ آیا شما هم مثل من، انقدر از درون بیقرار میشوید؟ آیا شما هم از جنس من هستید؟ تو رو قرآن به من بگویید که من بازی نخوردهام. اگر همهی تان در صحنهی تئاتر نشستهاید و دارید من را تماشا میکنید و هر از چندی از رفتارهای مضحکم، قهقهه میزنید، مدیونید اگر مرا آگاه نکنید. مدیونید اگر به من اجازه ندهید که از این چرخ و فلک مسخره و مضحک، پیاده شوم.
اگر مطمئن شوم که همهی مان با هم هستیم، شاید کمی آرام شوم. اما از ابتدای امشب، افکار و تخیلات سورئالی، باز به من حملهور شدهاند و در تلاشند که لحظهام را قربانی خود کنند.
«زندگی آیا درون سایه هامان رنگ میگیرد؟
یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم؟»




