سفر، عکاسی، عکاسی در سفر
فردا صبح عازم لندن هستم تا سه روز در جلسات کاری همکارانم شرکت کنم. پنجشنبه صبح هم میروم به مالزی دوستداشتنیام. احتمالا چند روزی هم به بالی (اندونزی) خواهم رفت. در این سفرها، عکاسی خواهم کرد و به زودی عکسهایم را در اینجا منتشر میکنم. هرچند که خوانندگان این وبلاگ از انگشتان یک دست هم فراتر نمیروند، اما یک چیزی را در سیسالگی خوب یاد گرفتهام: اینکه صد در صد برای خودم زندگی کنم و فکر دیگران در موردم برایم مهم نباشد. اگر جوانتر بودم، این مدل نوشتهها (بخصوص نوشتههای افسردگی که بوی گندش آدم سالم را آزار میدهد) قطعا جایی در وبلاگ نداشت و همچون سابق در دفترچهام ثبت میشد. اما اینک دنیا را دایورت (راستی معادل فارسی دایورت چیست؟) کردهام به تخمم و هر کاری دوست داشته باشم انجام میدهم. فعلا با این کارها به جنگ با زندگی رفتهام و نعره کشیدنم شکل عملی به خود گرفته. به قول دوست آمریکاییام، مارک -که عمیقا به کارما اعتقاد دارد- زندگی یعنی جنگ و تو باید یک جنگجو باشی. باید. مجبوری. مجبور.




