ما ایرانیان چه مریضی‌هایی داریم؟

مدتی‌ست که به ایرادها و مریضی‌های جامعه‌ی ایرانی فکر می‌کنم. تصمیم گرفتم یک لیستی از آن تهیه کنم و اگر فرصتی شد، در طول زمان آن را تکمیل کنم.

من خودم را یک «شهروند جهانی» می‌دانم، اما به ایرانی بودنم هم افتخار می‌کنم. سفرهای زیادی کردم و تجارب زیادی در برخورد با آدم‌ها از ملیت‌های گوناگون کسب کرده‌ام. البته تعصبی در ملیتم ندارم اما چون زبان فارسی، و فرهنگ ایرانی با تار و پودم عجین شده، تلاش می‌کنم به سهم خودم آن را زنده نگه دارم.

اساسا بعد از آن‌که دوزاری‌ام افتاد که دنیا چه خبر است، همه‌ی آدم‌ها، دوباره‌ تاکید می‌کنم، همه‌ی آدم‌ها برایم برابر شدند (یعنی از نظر من هیچ تفاوتی بین باراک اوباما و گداهایی که تصاویرشان در ستون سمت چپ وبلاگم خودنمایی می‌کنند وجود ندارد) و با تمام وجودم دارم تلاش می‌کنم که انسان‌ها را (در عمل) برابر ببینم.

پیش از نوشتن این ایرادها، باید به یک نکته‌ی کوچک فلسفی اشاره کنم. جامعه ما می‌توانست در طول تاریخ، طور دیگری باشد. اما به قول آيه‌ای از قرآن (که بی‌تردید از مغز محمد درآمده و نه خدای خیالیش) سرنوشت اقوام (این پتانسیل را دارد) که به دست خودشان رقم زده شود. (عبارت این پتانسیل را داخل پرانتز نوشتم چون عقل محمد در ١٤٠٠ سال قبل، این موضوع را درک نکرده بود که ممکن است جامعه‌ای بخواهد سرنوشتش را عوض کند اما جبر طبیعت و زمانه، این اجازه را به آن‌ جامعه ندهد. با این حال ممکن است سال‌ها بعد، تعریف جامع‌تری از تغییر سرنوشت از سوی انسان‌ها بیان شود.)

نتیجه تفکرات و تجربه‌ی من درباره‌ی مشکلات جامعه‌ی ایرانی، در زیر لیست می‌شود. با نهایت تواضع اعلام می‌کنم که این حقیر، خود پرچم‌دار این مریضی‌ها هستم و به هیچ وجه خودم را مستثنی نمی‌دانم و هنوز که هنوز است دارم با برخی از این موارد مبارزه می‌کنم:

١- ما ایرانیان، بدون تعارف زندگی کردن بلد نیستیم. بسیاری از ما نمی‌دانیم در زندگی به دنبال چه هستیم. بسیاری از ما، شب و روز و عمرمان را برای رسیدن به پول بیشتر خرج می‌کنیم اما وقتی به پول رسیدیم، نمی‌دانیم با آن چه کار کنیم. شیوه‌های لذت‌بردن از زندگی در ما ایرانیان به طرز باورنکردنی‌ای وارونه شده است و جای خود را با حقیقت زندگی عوض کرده است. بسیاری از ما حاضریم که در یک رستوران شیک غذا بخوریم و عکس آن را در شبکه‌های اجتماعی همخوان کنیم تا به دیگران بگوییم خوشبختیم، اما نمی‌دانیم چرا در اندرونی‌مان، دو دستی بر سر خودمان می‌زنیم که چرا فلانی از من خوشبخت‌تر است اما این سبک زندگی، برای من کار نمی‌کند؟

٢- دروغ، دو رویی و ریاکاری، به واسطه‌ی سی و اندی سال حکمرانی نظام مقدس، با تار و پود بسیاری از ما ایرانیان عجین شده است. ما خودسانسور هستیم. بلد نیستیم صادق باشیم. صداقت، خطرناک است! اگر تو حال و روزت را در یک جامعه‌ی سراپا دروغ، بیان کنی، یک بیمار به حساب می‌آیی. درست مانند قصه‌ی آن پادشاه لخت که همه می دانستند لخت است اما از ترس یکدیگر می‌گفتند عجب لباس قشنگی دارد پادشاه.

٣- ما ایرانیان، یکی از نژاد پرست‌ترین کشورهای دنیا هستیم. افغانی‌ها و عرب‌ها را از خود پست‌تر و کوچک‌تر می‌دانیم. اما یک اروپایی با موی بلوند اگر در تهران قدم بزند، او را می‌پرستیم.

٤- ما ایرانیان حسودیم. چشم دیدن پیشرفت یکدیگر را نداریم. این حسادت در وجودمان ریشه دوانده به طوری که ثمره‌اش باندبازی‌ها، دسته‌بندی‌ها و گروههای مختلف از سطح حاکمیت گرفته تا لایه‌های مختلف جامعه، خودنمایی می‌کند.

٥- توهم! که البته این موضوع بیشتر مربوط به طبقه‌ی متوسط جامعه‌ی ایرانی است که در وادیِ ایده‌پردازی، تئوری‌سازی، توهمات و خیالاتِ شبهِ فلسفی و روشنفکرانه فرو غلطیده‌ است. هر کس خود را مرکز جهان می‌داند و اندیشه‌ و طرز فکر خود را بهترین و برترین می‌پندارد.

٦- جو گیری! احساساتی بودن! و گله‌ای راه افتادن دنبال توده‌هایی که همچون گلوله‌ی برف در کوه شکل می‌گیرد! مثال می‌زنم: شاهین نجفی ترانه‌ای درباره‌ی نقی می‌خواند، پیش از او و پس از او هزاران اثر در نقد دین و یا حتی ضد دین منتشر شده، اما یکهویی این گلوله‌ی برف در کوه، به سمت پایین که می‌آید برف‌های بیشتری به او می‌چسبد. نتیجه؟ همه‌ی ایرانیان، پیر و جوان، زن و مرد، کوچک و بزرگ خود را موظف می‌کنند که درباره‌ی آن نظر بدهند. مثال‌های دیگر: لخت شدن گلشیفته، آکادمی موسیقی گوگوش، حمله به صفحات مسی و دیگر افراد در فیس‌بوک و

٧- سرانه‌ی مطالعه‌ی ٣ دقیقه در روز، عمق فاجعه را نشان می‌دهد! مغز ما طوری تربیت شده که حوصله‌ی حقیقت‌یابی ندارد. هرکس دوست دارد آن ایدئولوژی و طرز فکری که «بیشتر به او حال می‌دهد» را بدون اندکی تحقیق بپذیرد. ما ١٢ سال درس می‌خوانیم و مدرسه می‌رویم، اما بلد نیستیم چهار خط فارسی بنویسیم. تو خود حدیث مفصل بخوان….

٨- انقلاب جنسی در نسل تازه. به دلیل ٣٠ سال فشار جمهوری اسلامی، و با خبرهایی که از ایران به گوش می‌رسد به نظرم یک انقلاب سکسی در ایران در حال بروز است که خدا می‌داند به کجا ختم خواهد شد. بیش از ۹۰ درصد از مردها، همه‌ی لذت‌های دنیا را در سکس خلاصه می‌کنند و دخترهای نسل جدید هم، آن‌طور که این حقیر برداشت کرده‌ام، این موضوع را درک کرده‌اند و با این سرمایه‌ی شان به شدت پیگیر منافع‌شان به سبک بسیار چیپ و ضایعی‌ هستند.

شاید بشود به این لیست، موارد دیگری را هم اضافه کرد. نمی‌دانم راه حل درمان این بیماری‌ها چیست، اما از وجودشان (در درصد بالایی از جامعه‌مان) تقریبا شکی ندارم. راه حل آسمانی که قطعا وجود ندارد، ولی امیدوارم روشنفکران ما، ایده‌های عملی برای حل این مشکلات بدهند و ما هم به خودمان بیاییم و تغییر را از خودمان شروع کنیم.

مطالب مرتبط