سگ وفادار

همه چیز آرام بود، و مثل همیشه داشتم وب‌گردی می‌کردم که رسیدم به این ویدیو. وقتی به لحظات پایانی ماجرا رسیدم، زمانی که پلیس برای جلوگیری از گندکاری‌اش، به سگ بی‌نوا شلیک کرد، روز من عوض شد. روزم به گه کشیده شد. دیروز را می‌گویم.
انگار همزمان با تیر زدن آن پلیس وحشی به سگ وفادار آن مرد، تیری به قلبم خورد. قلبم درد گرفت. کاملا فیزیکی. و بدون اغراق تا ساعت‌ها صحنه‌اش در مغزم رژه می‌رفت. نه به خاطر اینکه یک حیوان کشته شد. شاید روزانه هزاران انسان به وضع بدتری هم کشته شوند. اما گاهی فقط یک اتفاق ساده کافی‌ست همچون جرقه، کوه چس‌ناله‌ها و غم‌هایت را منفجر کند.

فریادهای «نه» گفتن صاحب آن سگ وفادار، پس از تماشای جان دادن رفیق نازنین و یار مهربانش در مقابل چشمانش، بغضم را شکاند و غم را در وجودم مستولی کرد. ای من به قربان وفا و مهربانی‌ آن سگ بشوم. که جان را و وجودش را در راه صاحبش، فقط به دلیل اینکه از او نگهداری می‌کند فدا می‌کند. بدون اینکه دلیلش را بفهمد، سرشار از وفاداری و مهر است.

سه و نیم دقیقه وقت بگذارید و این ویدیو را ببینید (البته اگر طاقتش را دارید) و برای این وفاداری این سگ، چیزی که در هزاره‌ی سوم و در بین ما انسان‌ها پدیده‌ای نایاب به شمار می‌رود، اشک بریزید. باور کنید اشک ریختن برای این حیوان، وجود آدم را آرام می‌کند.

مطالب مرتبط