این طایفه زنده کش مرده پرست
در کنج یک کافه مینشینم و روزم را همچون همیشه، با خبرهای مرتبط با ایران آغاز میکنم. مرگ مرتضی پاشایی، سوژهی این روزهای ما ایرانیان است! «گلولهی برفی» که از میانهی کوه به سمت پایین حرکت کرد و از میان صدها گلولهی برف دیگر، شانس این را داشت که سنگینتر و بزرگتر شود و اینک به سوژهی ما جماعت جوگیر بدل شود.
مقالات و ویدیوهای مرتبط را دنبال میکنم. میخوانم و میخوانم و میخوانم و میخوانم و غرق در فکر میشوم. اکنون وقت تئوری صادر کردن رسیده است! همچون همهی ایرانیان پشت گود نشسته، متوهمانه و از خود متشکر، قهوهام را مینوشم، بادی بر غبغب میاندازم و از کنج این کافهای که کیلومترها دورتر از خاک وطن است، نسخهی سعادت مملکت که در جیبم است را نثار خوانندگان میلیونی این وبلاگ می کنم:
ملت عجیبی هستیم. بدون تعارف بگویم: ملت مریضی هستیم. پیشتر در پستی تلاش کردم که به مریضیهایی که در جامعهی ما ریشه دوانده، بپردازم. اگر این پست را خوانده باشید، در شمارهی ۶ به این موضوع پرداختم. اینکه چگونه و به یکباره، یک موضوعی که در دانش ارتباطات حتی با ارفاق هم «خبر معمولی» به شمار نمیرود، به یکباره میشود «بزرگترین خبر» ما جماعت احساسی. و عجیب است که پیر و جوان، زن و مرد، کوچک و بزرگ خود را موظف میکنند که دربارهی آن نظر بدهند. نظر دادن، کوچکترین کار است. به یکباره مرتضی پاشایی در چشم این جماعت، میشود خدا. همان جماعتی که پدرانشان سی سال قبل خمینی را بر سر کار آوردند و در خیابانها، کارگر جنسی را زنده زنده به آتش کشیدند. خدای ملتی که تنها در مدت کوتاهی «خدا» باقی خواهد ماند. احتمالا گوش کردن به موسیقیهای مرتضی پاشایی در این روزها به طرز وحشتناکی زیاد میشود و کارهایش دنبال میشود و بعد از مدتی، این تب فروکش میکند و موضوع دیگری روی کار میآید.
در این بین اما، مسالهی اصلی مرتضی پاشایی، که مبارزه با سرطان است پنهان میماند: آیا یک نفر از ما حاضریم به خاطر تاثر و تاسف از مرگ پاشایی، یک ریال به موسسه محک که بزرگترین موسسه برای حمایت از کودکان سرطانیست کمک کنیم؟!!!
هرگز!
قهوهام را تمام میکنم و حواسم را جمع میکنم که خدایی نکرده، یک یورو هم به این موسسه کمک نکنم. به قول اصفهانیها: سه روز به حال مرگ پاشایی گریه میکنم، اما یک قران هم نمیدهم!
راستی این شعر را یادتان هست؟
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
تا رفت به عزت ببرندش سر دست




