تاریخ اروپا
این روزها مشغول مطالعه تاریخ اروپا هستم و از جزئیات و اتفاقاتی که اروپا، به خصوص در دوران معاصر تجربه کرده، شگفتزده شدهام. شکی نیست که کشورهای اروپایی در یکصدسال گذشته، خونبارترین عصر تاریخی خود را تجربه کردهاند. اما این نکته بسیار جالب است که درسهای تئوریکی که ابتدا از نظام فئودالی و بعدها از دوران رنسانس در اروپا شروع شد، در عمل همهاش در سدهی اخیر به ثمر رسیده. اگرچه مثل همیشه، عنصر شانس را در این دموکراسیای که اینک در اروپا حاکم است، دخیل میدانم، اما میتوان یک مدل تاریخی علمی برای این پروسه ترسیم کرد؛
اگر کل روند تاریخی اروپا را در یک نموداری شبیهسازی کنیم که محور افقی، محور زمان و محور عمودی، محور رسیدن به دموکراسی (حقوق بشر/ برابری/ برادری/ مبارزه برای آرمانهای انسانی و…) باشد، این نمودار، یک نمودار سینوسی رو به بالاست. حرکت رو به بالای این نمودار سینوسی، در صورتی نوید بخش است که هزینهی رسیدن به دموکراسی (مثلا تعداد کشتهشدگان) را در نظر نگیریم. در صورتی که عنصر «هزینه» را در این نمودار وارد کنیم، حرکت به سمت غمانگیزی نزولی میشود. چرا که تنها در طول جنگ جهانی دوم بیش از ۷۰ میلیون نفر کشته شدند که این آمار خونینترین درگیری انسان در طول تاریخ است.
هرگاه تاریخ میخوانم (فرقی نمیکند برای کدام منطقه دنیا) متاسفانه این طرز فکر در من تقویت میشود که انسان، یک نوع حیوان (با ارفاق مهربان) است که در صورت مجال، خصوصیتهای حیوانیاش بر خصوصیتهای اخلاقی/ وجدانی غلبه میکند و تا دنیا را تحت سلطه خود نگیرد، آرام نمینشیند. تاریخ، سند بسیار معتبری برای پوچی و بیمعنی بودن این دنیا است و به گمانم کسانی که در پی معنا بخشیدن به زندگی هستند، تنها با یک نگاه «فایده محور» و «منفعت طلبانه» این طرز فکر را میپذیرند.




