اعدام غلامرضا خسروی
اعدام شد. تمام.
امروز صبح چشمهایش را بستند، طناب دور گردنش انداختند، صندلی را از زیر پایش کشیدند و خفه شدنش را به تماشا نشستند.
کشته شد. دیگر نیست. خاکش میکنند.
خبر اعدام غلامرضا خسروی، از این جهت برایم دردناک بود که از دیروز، پیگیرش بودم. یک روز پیش از اعدامش، خانوادهاش را خواستند که با او ملاقات کنند. تصور همهی لحظههای انفرادیاش و اضطراب و رنجی که خانوادهاش در دقایق پایانی کشیدند، خوابم را از من گرفت. دیروز این مصاحبهی مسیح علینژاد عزیز با خانوادهاش را گوش میکردم. بشنوید که وکیل او چگونه از غیر قانونی بودن حکم اعدامش سخن گفته. او هر که بوده و هر کاری که کرده، سالهای سال خودش و خانوادهاش زجر کش شدهاند. مصاحبهی مسیح با خانوادهاش را حتما گوش کنید تا ببینید دستگاه عظیم و طویل قضایی جمهوری اسلامی، چگونه از پاسخ دادن به استدلالهای منطقی یک جوان عاجز است. جوانی که با اشک ریختن و فریاد کشیدن در حین مصاحبه، طلب کمک میکند، اما پاسخش چون همیشه، نه حل مساله، که پاک کردن صورت مساله است.
بغضم ترکید و آهی کشیدم به وسعت همهی ظلمهایی که به ما و نسل ما رفت.
—
پس نوشت: این ویدیوییست از واکنش مادر داغدیدهی غلامرضا، لحظاتی بعد از اعدام. اطرافیانش میگویند: مادر قوی باش. او قهرمان شد. او اما فریاد میکشد: «غلامرضا… غلامرضایم را کشتند…» مو به تن آدم سیخ میشود. شرمتان باد ای خداوندان قدرت.




