نخستین هم‌صحبتان در کی‌ال

امروز با یک زن و مرد تقریبا کهن‌سال امریکایی (به دلیل اینکه معاشرت با سن‌بالاها برایم جذاب است) قریب به یک ساعت از فرودگاه کوالالامپور تا مرکز شهر، هم‌ صحبت شدم. مسافرانی که برای گشت و گذار دو هفته‌ای در شهرهای مالزی آمده بودند. انقدر احساس خوبی داشتند و چشمانشان سیگنال‌های مثبتی فرستاد که سفره‌ی دلم (به قول «پ» گونی گهم) را کمی برایشان باز کردم. به آن‌ها گفتم که در طول اقامتشان حتما از جزیره‌ی لنکاوی دیدن کنند. کمی با اغراق، از زیبایی‌های لنکاوی گفتم. و البته اشاره کردم که اولین سفرم با عشقم آن‌جا بود که یکی از بهترین سفرهای عمرم شد از بس که بهمان خوش گذشت. آن‌ها از اینکه در شرایط دشوار دوری از ایران «سوئیت‌هارتم» را از دست داده‌ام، بسیار متاسف شدند. و قرار شد که در طول اقامتشان در کی‌.ال (امشب و فردا شب) یک شب با هم شام بخوریم تا به قول آن‌ها با زندگی «جالب» و به قول خودم با زندگی آنرمال ما ایرانی‌ها بیشتر آشنا شوند. من اما، مثل همیشه، باز به شک افتاده‌ام که آیا به آن‌ها ملحق شوم؟ یا اینکه ایرانی‌‌وار و با دروغ، بپیچانمشان؟ برای چه؟ برای اینکه ثانیه‌‌هایم را،‌ همه‌اش را،‌ خسیسانه خرج وجود مزخرف خودم کنم.

مطالب مرتبط