هستی از ما آلت خورده، ما ز هستی

به نظرم کسانی که مدت‌ طولانی‌ای به مقوله‌ای به نام «هستی» اندیشیده‌اند، این شاهکار نامجو را با همه‌ی وجودشان درک می‌کنند و از شنیدنش لذت می‌برند. گرفتاری‌های ما از هستی، گرفتاری‌های هستی از ما، قوانین بقای طبیعت، پرسش‌های بی‌پاسخ و دردهای انسانی همه و همه در این شعر آمده‌اند. (متن زیر بخشی از شعر است و بخش‌های پر رنگ شده به انتخاب من).

هستی از ما آلت خورده، از تو
پندارد همی خورده‌ایم
ما ز هستی
موز هستی را،
آلت گونه و می‌خوریم ما،
بی، بدون بی هیچ هستی
که هست باشدمان
برای روز مبادا، مباد که باشیم ما بر هستی
ماندگارتر از هسته‌ی هلویی که نیست شود از برای آمدن هسته‌ی دیگر بر هستی

و تنها همان هستِ بی‌هست است
که هُل می‌دهدمان شتاب کنیم
تا بمانیم بر هستی و نمانیم از هستی
می‌دویم ما، بی، ‌بدونِ بی‌ هیچ هستی
گاو آهن گونه و می‌دویم ما
بی، ‌بدونِ بی‌ هیچ هستی

وین میانه یکی نیست
بر خالی هسته‌ی من هلو شده
هست شده یکی آلت که خورده‌ام من از هستی و درد می‌کند بد جور
درد می کند بد جور
طوری که روی دشت هستی
بدوم و نعره‌ی من و ما هم هستیم
بر آورم که من…-
نه، باید بدوم
فقط یک کلمه بگویم که من…-
نه، باید بدوم
بدوم، بدوم و بگویم
بدوم و بگویم بر هستیان بر هستی

مطالب مرتبط