زندگی کردن دشوار است
زندگی کردن سخت است. بسیار سخت است. نمیشود گفت: «سخت نگیر درست میشود».
این بزرگترین دروغ است. نباید با دروغ، دوستانت را دلداری بدهی. نباید به آنها بگویی که همهچیز درست میشود. چون هیچ چیز، هیچ وقت درست نمیشود.
مثالی واضح بزنم. من در نوجوانی، مرگهای زیادی را از نزدیک دیدم و تجربه کردم. پدر و خواهرم دم دستترین هایش بودند. من به مراسمهای ختم بسیاری رفتهام. همیشه به این فکر میکردم که عبارت «غم آخرت باشد» که در مراسمهای ختم به صاحبان عزا میگویند، مزخرفترین دلداریست. یعنی چه که غم آخرت باشد؟ این دقیقن به معنای این است که امیدوارم نفر بعدی که از فک و فامیلتان میمیرد، تو باشی! و غم دیگری را نبینی! دلیلش واضح است: همهی ما میمیرم و اگر قرار باشد این غم، غم آخر من باشد چیزی جز به معنای این نیست که امیدوارم که تو بمیری و غم نبینی. (هر چند که از ته دلم از این آرزو، به شخصه برای خودم خوشحال میشوم.)
موضوع، سخت گرفتن یا آسان گرفتن زندگی نیست. موضوع این است که تو در یک پرتگاهی پرت شدهای که چارهای جز مبارزه نداری. حتی لذتهایش به نوعی مبارزه هستند. لذتهای زندگی، همچون غذا خوردن، سکس، قدرتطلبی و پول داشتن (که خود زیر مجموعهای است از قدرت)، همهاش نوعی جبر است. تو مجبوری که گرسنه نمانی. بنابر این تلاش میکنی که غذا بخوری و اگر حالت خوب باشد و مثل من افسرده نباشی، تنها تلاش میکنی که غذای خوشمزهتری بخوری.
تو مجبور به ارضای نیاز جنسیات هستی. اگر افسرده نباشی و خود ارضایی نکنی، تلاش میکنی که بهترین داف را به زمین بزنی.
تو نیاز به جلب توجه، بودن در اجتماع و اعلام حضور در ویرانسرایی که آن را زندگی میخوانند هستی. اگر مثل من افسرده نباشی، تلاش میکنی که جایگاهت را ارتقاء دهی که اطرافیانت گمان کنند که آدم خفنی هستی.
تو نیاز به مطرح شدن داری. نیاز به برتری. قدرت داشتن. تو در طول شبانهروز، قدرتت را به رخ زنت، شوهرت، بچهات، همخانهایات و یا پدر و مادرت میکشی. ساختار وجودی تو اینچنین است. تو از ابراز وجود، لذت میبری. نمیدانی چرا. ولی میبری.
موتور وجودیات به اینها احتیاج دارد. اگر همهی این نیازها را رفع کنی تازه میفهمی که زندگی عجب جای مزخرفیست.
بعد باید بنشینی و معنای اساسی برای زندگیات بسازی.
دو راه داری: یا میتوانی معنا را بسازی، یا خودت را گول میزنی و با این بازیهای دنیا (سکس، پول، قدرت و …) خودت را سرگرم میکنی.
راه دیگری اما هست، که مثل یک خوره به وجود تو میچسبد و شب و روز تو را دعوت میکند: خودکشی.




