بزرگترین آرزوی من

اگر لذت فکر کردن به نیستی نبود، این تنها آرامشی که از تمامی کائنات به ما پوچ‌گرایان ارزانی شده نیز وجود نداشت.
دست‌مریزاد به آفریننده/ طبیعت/ گرداننده/ شانس/ تصادف/ هوش/ خدا و یا هرچیزی که می‌خواهید اسمش را بگذارید، که پدیده‌ای به نام مرگ را به عنوان مهر «تمام شد» در همه‌ی بازی‌های مزخرف دنیا قرار داد تا ضربان قلب ما را کندتر کند و وحشت بی‌پایان «بودن» را در روح بی‌قرار و دل آشفته‌ی انسان‌هایی چون من، که در پیچ و خم زندگی گم شده‌اند و نمی‌دانند کیستند و چرا باید باشند را کمی آسان‌تر کند.
وقتی به مرگ فکر می‌کنم، روح و روانم آرام می‌شود.
سی سال در این دنیای نکبت زندگی کردم، تمام آن را گشتم و هر چیزی که آن را «لذت» می‌خوانند تجربه کردم و هیچ چیز دندان‌گیری در آن نیافتم. گناه من چیست که بی‌شمار انسان از پول و قدرت و سکس لذت می‌برند و من گردن شکسته نمی‌توانم با این بازی‌ها روزگار بگذرانم؟
با تمام وجودم امیدوارم مرگ ما به نابودی و نیستی کامل منجر شود. به هیچ وجه دوست ندارم بازیچه‌ی موجود خودپرست و مادرجنده‌ای به نام «خدا» باشم که انسان‌ها را همچون عروسک خیمه‌شب‌بازی آفریده و با آن‌ها مثل آدم علافی که جوالدوز به تخمش می‌زند، بازی می‌کند.
دوست دارم با مرگم تمام شوم و هرگز، هرگز، هرگز ذرات تنم موجود دیگری به نام «سعید» نسازند و برای همیشه نیست و  نابود شوم.
نمی‌خواهم باشم.
این تنها آرزو و بزرگترین آرزوی من است. دست کم در این دنیایی که اکنون آن را می‌شناسم…

مطالب مرتبط