پول و شطرنج (۲)
در حالی که هفتهی گذشته نسبت به رابطهی حساب بانکی و شطرنج افاضاتی فرمودم، اکنون بسان خر در گل گیر کردهام! در شرایطی که دنیا به تخمم هم نیست و روزهای خوبی را با عزیزترین دوستانم میگذرانم، حساب بانکیام از صفر هم پائینتر آمده، اما امتیاز شطرنجم به طرز شگفتآوری (نسبت به هفتههای قبل) بالاتر رفته است. (دلیلش شاید این است که در آرامش روانی بازی میکنم و حریفانم را یک به یک، با لبخند و شادی ناشی از این روزهای خوب، قلع و قمع میکنم.)
اما ای دریغ از واقعیتهای زندگی، که با افزایش امتیازات شطرنج در این تارنمای معتاد کننده، بیلاخ هم به آدم نمیدهند. چه برسد به مقداری نان و آب و غذا!
با تمای این تفاسیر و در حالی که هیچ بنی بشری در این کرهی خاکی برایش مهم نیست که روزهای من چطور میگذرد، من از اینکه به پول وابسته نیستم و هیچ حس اضطرابی از آینده مالیام ندارم، بسیار خرسندم و احساس شعف میکنم.
هرچند که باید اعتراف کنم یک ذره نگرانی از بابت اینکه خیابان خواب نشوم و نتوانم شکمم را سیر کنم دارم. اما انقدر اعتماد به نفسم در این زمینه بالاست که گمان میکنم پول در آوردن برایم بسان آب خوردن است و اگر بخواهم، به سادگی میتوانم به جرگهی طبقهی مرفه بیدرد (البته برای من با درد و زحمت در طول مسیر) بپیوندم.
موضوع این است که این روزها، این هفتهها و این ماهها، ثانیه ثانیهی زندگیم برایم ارزشمند است. حتی اجازه نمیدهم که یک ثانیهام به بیهودگی و علافی و بطالت بگذرد. این ثانیهها را حاضرم خرج وجود مزخرف خودم و چسنالههایم و مستیهای بیهوده بکنم، اما حاضر نیستم برای چندرغاز بیشتر، خرج کنم که نتیجهاش در پایان این شود که چربی دور شکم و باسنم بیشتر شود.
نتیجه اینکه بهترین دوران زندگیام را میگذارنم. هرچند که این دوران، همزمان بدترین دوران زندگیام هم هست! نپرسید چرا که تناقضی آشکار است و فهمیدنش به هیچ عنوان برایتان ممکن نیست جز اینکه در قالب و تار و پود و پوست و استخوان من باشید تا بتوانید درکم کنید!




