خودشناسی (۲)
انسان، یک حیوان مهربان است که در طی هزاران سال تکامل، از موهبتی به نام شعور بهرهمند گشته. ولی این به معنای این نیست که حیوانیت خود را از دست داده است.
انسان عصر امروز اما، یک موجودیست که درونش به چندین بخش تقسیم شده و بر اساس «نفعش» از زندگی و البته میزان تسلط آن بخشهای درونی، رفتار میکند. پارهای از ذات انسان امروزی، بیشک حیوانیت است. تکهای از ذاتش، وجدان و اخلاق است. تکهای دیگر فلسفه و بخشی دیگر هنر.
انسان امروزی این را خوب فهمیده که «حقیقت» ثابتی در دنیا وجود ندارد و این واژه کذایی (حقیقت) میتواند معانی بسیار گوناگونی در ذهن افراد مختلف داشته باشد.
انسان امروزی مدام در پی برقراری تعادل در این دنیا است در حالی که (به باور من) تعادل پایدار هرگز در این دنیا وجود نداشته است. دستکم تجربه و تاریخ این را نشان میدهد.
انسان قرن بيست و يکی، به طرز حقيرانهای از تنهاييها به اجتماع و از اجتماع به تنهايی فرار ميکند و بیقراری غريبي را تجربه میکند.
زندگي گاهی «شوخي» است. گاهی «اميد» است و گاهی «هيجان». زندگي بسان يک رودخانه است؛ رودخانهای که گاهي آرام است و گاهی چنان خروشان، که آب «حيات» را به صخرههای «واقعيات» ميکوبد.
زندگي گاهي «سرکاري» است! زندگي گاهی يک «آه» است. يک «داد» است. يک «نگاه» است. زندگی، يک پازل است: مجموع همهي موارد فوق. به نظر ميرسد هر کدام از اين قطعات نباشد، يک پايهي زندگي لنگ است!




