سورئال (١)
دستهایم را در زیر خاک، تا جایی که جا دارد به دو طرف دراز میکنم؛ استراحت ابدی شروع شده. بدنم آماده است تا به تمامی موجودات زیر خاک، تغذیه بدهد. چیزی نمیگذرد که تمامی بدنم انباشته از مورچهها، کرمها و دیگر موجودات زیر خاکی میشود. به نظر میرسد قسمتهای بدون پوست، همچون چشمها و زبانم برای آنها لذیذتر است. با خوشحالی، اجازه میدهم همهی بدنم را بخورند. جسمم کمکم تجزیه میشود و به وجود صدها موجود دیگر روانه میشود. دیری نمیگذرد که از این بدن، استخوانهایی بیش باقی نمیماند.
ایکاش این استخوانها هم برای موجودات زیر خاک، خوردنی بودند. ایکاش میشد این استخوانها را از زیر خاک جمعآوری کرد، آنها در یک هاون ریخت، با دقت پودرشان کرد و گرد این استخوانها را در یک باد شدید رها کرد تا هر ذرهاش به سمتی رود و برای همیشه، محو و نابود شوند.




