چشم من بیا منو یاری بکن، گونه‌هام خشکیده شد، کاری بکن

چند هفته‌ای است که دوباره‌، دنیای تخم سگ ما، آن روی وحشی‌اش را نشان داده است. گروه داعش، همچون حیوانات درنده به شهرهای عراق حمله می‌کند و با چاقوی میوه‌خوری، سر انسان‌ها را می‌برد. اسرائیل، وحشیانه به غزه حمله می‌کند و با آخرین تکنولوژی‌های امریکایی، کودکان و زنان فلسطینی را به خاک و خون می‌کشد. جدایی‌طلبان اوکراین، هواپیمای مسافربری را با ٣٠٠ سرنشین در هوا سرنگون می‌کنند. ارتش سوریه نیز در این بمباران خبری خبرگزاری‌ها، که سرشان از پوشش رویدادهای خونین شلوغ شده، ماشین آدم‌کشی‌اش را روشن کرده تا تاج و تخت بشار اسد را حفظ کند.
چون همیشه، خبرهای بد را با دقت دنبال می‌کنم و روح آشفته و سرگردانم را با دیدن اجساد، آوارگان و بازماندگان داغدار، تغذیه می‌کنم.
درد آور است. شرم‌آور است.
اینجا در پاریس، دختر و پسر، زن و مرد، پیر و جوان در دل تابستان به گردش و خوش‌گذرانی مشغولند. انگار نه انگار که آدم‌ها دارند همدیگر را می‌خورند. اینجا همه کر شده‌اند.
بار غصه بر دوش‌هایم سنگینی‌ می‌کند. دلم می‌خواهد داد بزنم. نعره بکشم. نعره‌ای که آنقدر صدایش زیاد باشد تا گوش همه‌ی کرها آن را بشنود.

خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگه سیاهه ماتمه
فرصت موندنمون خیلی کمه
سرنوشت چشماش کوره، نمی‌بینه
زخم خنجرش می‌مونه رو سینه
لب بسته سینه‌ی غرق به خون
قصه‌ی موندن آدم همینه
چشم من بیا منو یاری بکن، گونه‌هام خشکیده شد، کاری بکن…

مطالب مرتبط