دستکاری مغز با داروهای ضد افسردگی
تجربهی من از داروهای ضد افسردگی، از یک سال و نیم قبل تا کنون، به چهار مرحله تقسیم میشود. مرحله اول، مصرف کوتاه مدت سروپلکس و فلوکستین، مرحله دوم، مصرف بلند مدت (تقریبا یک ساله) لاروکسیل، مرحله سوم، مصرف دوبارهی فلوکستین (این بار در حدود دو ماه) و در مرحلهی آخر قطع فلوکستین و مصرف میانسرین و هیدروکسیزین (که این دو تاکنون هم ادامه دارد) تقسیم میشود.
دربارهی اثر هرکدام از این داروها به طور مجزا، مطالب زیادی منتشر شده و با یک جستجوی ساده به زبان فارسی یا انگلیسی نیز میتوان به تجربهی شخصی افراد نسبت به عوارض جانبی آنها پی برد.
اما تجربهی من از مصرف این داروها، در شرایط مختلف زمانی، بسته به مصرف همراه «با» یا «بدون» الکل، متفاوت و بعضا عجیب بوده است.
در این پست تصمیم دارم از تجربهی شخصیام از هر کدام از این داروها بنویسم؛ اینکه چگونه ممکن است سیستم عصبی مغز آدمها، با کشف این موهبتهای دانشمندان علم روانپزشکی، به طور کل دستکاری شود و رفتار و ناخودآگاه آدمی را در خواب و بیداری، تحت تاثیر قرار دهد.
لاروکسیل: این شربت دوستداشتنی، دوست یکسالهی من است. اغلب شبهایی که شراب نمینوشم، اگر در رختخوابم به حالت عادی خوابم نبرد، با ۲۰ قطره از این شربت، میتوانم آرامشی فیزیکی را بر جسم و جانم حاکم کنم.
از مهمترین عارضههای این شربت میتوانم به ضعف ماهیچهها اشاره کنم. با این حال خواب راحتی که این دارو ارزانی آدم میکند، به انجام این معامله میارزد.
فلوکستین: همانند بسیاری از کسانی که این داروی مشهور را تجربه کردهاند، من نیز از مهمترین عارضهی آن که تفکر به خودکشیست، در امان نماندم. با این حال باید بگویم که من بعد از دو هفته مصرف مداوم، علاوه بر لذت مداوم فکر کردن به نیستی، به یک «بیتفاوتی» و «بیخیالی» عجیبی نسبت به مسائل دچار شدم. بهترین مثالی که میتوانم برای درک این مساله بزنم، شخصیت اصلی شاهکار آلبر کامو در «بیگانه» است: مورسو. با مصرف فلوکستین میتوان مورسو بودن را تجربه کرد. بخصوص اگر خصوصیاتی چون درونگرایی و پوچگرایی، در ذات شما باشد.
میانسرین: این قرص زندگی مرا به دو قسمت مساوی تقسیم کرده است: خواب و بیداری. این قرص باعث شده که تمامی خوابهایم را با جزئیات کامل، از بر باشم. سکانس به سکانس خوابهایم را تجربه کنم و از یادآوری تجربهی خواب دیدن -این پدیدهی عجیب- در بیداری، متاثر و شگفتزده شوم. میانسرین، همچون همهی سهحلقهایها، اثراتی فیزیکی مانند گز شدن دهان و خوابآلودگی را به همراه دارد، اما تجربهی استفاده از آن، همانطور که بسیاری از دانشمندان گفتهاند، برای فرد به فرد میتواند متفاوت باشد. برای من این قرص، یک سری باورهایی را به ارمغان آورده است. باورهایی همچون «سرنوشت» و «عجز و ناتوانی آدمها در تغییر سرنوشت»، باورهاییست که مرا نسبت به آنچه که از زندگی میفهمم، آرام تر کرده است.
آتاراکس یا هیدروکسیزین، آخرین دسته از قرصهاییست که مصرف میکنم. اگر دربارهی بیماری افسردگی اطلاعاتی داشته باشید، قطعا با پدیدهای به نام اختلال دو قطبی آشنایی دارید. این قرص، اگرچه آرامشی موقتی را – در زمانهایی که به شدت از «بودن» رنج میکشم و احساس کلافگی میکنم نثارم میکند- اما عارضهی اختلال دو قطبی را در من افزایش میدهد. به طوری که گاهی اوقات از رفتارهایم تعجب میکنم و ساعاتی پس از آنکه عملی را انجام میدهم، عمیقا به این فکر میکنم که آیا این کار را من کردم یا نه؟ و باز غرق در افکار فلسفی میشوم که چرا من باید فلان کار را انجام دهم و از عدم فهم علتش، رنج بکشم.
به هر حال باید گفت که قرصها نیز، همچون قوانین فیزیکی این دنیا، از یک قوانینی پیروی میکنند که -خواه یا ناخواه- میتواند اثر ناهمگونی بر روند زندگی بگذارد. امیدوارم این مطلب برای کسانی که از جستجوی «داروهای ضد افسردگی» به این تارنما رسیدهاند، مفید باشد.




