تسلسل باطل
نظام فئودالی در برابر فروپاشی امپراتوری روم. کلیسای کاتولیکها در برابر حکومت پادشاهی. نتیجه؟ جنگهای صلیبی. چقدر این دور تسلسل آشنا به نظر میرسد!
این روزها وقتی صفحات تاریخ را ورق میزنم، دیگر نه جذب تاثیرگذاران تاریخی میشوم (که گمان میکنم آنها همچون نقطهی عطفی در یک نمودار درجه سه در ریاضی، تنها در مسیری ایستادند که از روی حادثه در آنجا قرار گرفتند و میتوانستند در هر نقطهی دیگری باشند)، نه مایلم سر از رمز و راز هنرمندان و دانشپژوهانی چون میکل آنژ، داوینچی و گالیله درآورم.
نه دلم برای کشتهشدگان جنگها میسوزد، و نه پیروزشدگان و تغییر دهندگان مسیر تاریخ برایم اهمیت دارند.
آنچه که این روزها با تمام وجود جذب و به دقت دنبال میکنم، زندگی گروهیست که در لابلای تاریخ، ذره ذره له شدند. به عنوان نمونه، افرادی که بعد از جنگهای صلیبی دچار جذام شدند و در قرون وسطی به اجبار از جامعه طرد شدند.
این جذامیان فقط مجاز بودند در «جذامی خانهها» که در خارج از دیوارهای شهرها قرار داشتند، سکونت کنند. هنگامیکه افراد جذامی میخواستند از یک «جذامی خانه» به «جذامی خانه» دیگری بروند، مجبور بودند که با خود زنگهایی را حمل کنند و مرتب آن را به صدا در آوردند تا بدینوسیله به دیگران اعلام خطر کنند که افراد مبتلا به جذام در حال عبور هستند.
میتوانم تصور کنم که چه زندگی نکبتباری داشتند و چه امیدها که به خود نمیدادند اما سرانجام همهی امیدشان به نا امیدی بدل شد و چون غباری در تاریخ، محو و تمام شدند.
اگر خدا وجود داشته باشد، باید به پای این گروه از افراد بیافتد و عذرخواهی کند. اگر من بودم، حتی معذرت خواهی این خدای بیرحم را هم نمیپذیرفتم و بیشک کینهای ابدی از او به دل میگرفتم.




