لذت فکر کردن به نیستی
مشغول نوشتن دستنوشتهای هستم با عنوان «لذت فکر کردن به نیستی». این ایده، در یکی از بحرانیترین لحظات زندگیام متولد شد؛ جایی که فکر به نیستی، ضربان قلبم را کاهش داد و آرامش عجیبی بر وجودم حاکم شد. آرامشی که سالهاست به دنبالش بودم و «زندگی»، «کائنات»، «طبیعت» و یا هر چه که اسمش را میگذارید، آن را در یک آن، ارزانی وجودم کرد.
هر چند که الان وضعیتم بهتر است و از آن بحران و طوفان خلاص شدهام، اما این موضوع باعث شده که طرز فکرم را که مدتهاست نسبت به مرگ عوض شده، به صورت دستنوشتهای در آورم تا ببینم چقدر حقیقی و درست است. اینکه این دستنوشته و اساسا این احساسی که من تجربه کردم، در آینده نیز اعتبار دارد یا نه را نمیدانم. اما یک چیز را خوب میدانم؛ خدای من، خدای خوب من، خدای دوست داشتنی من، دستکم در آستانه سیسالگی، پدیدهایست به نام مرگ.




