هیس، دخترها فریاد نمی‌زنند

فیلم «هیس دخترها فریاد نمی‌زنند» را دیدم. دردناک و غم‌انگیز بود. فیلمی درباره‌ی پدیده‌ی آزار جنسی کودکان در ایران و بیانگر زخمی‌ که طی سال‌ها می‌تواند زندگی یک انسان را در لعنت خود نابود کند. دنیا جای وحشتناکی‌ست. همه‌ چیز می‌تواند با یک اتفاق نابود شود. وقتی یک مرد، کودک بی‌گناهی را قربانی غریزه‌ی خود می‌کند و باعث می‌شود که طی سال‌ها بعد، همان دختر قربانی، و به دلیل مشکلات روانی ناشی تجاوز، خود مرتکب قتل شود و در نهایت هر دو به مرگ محکوم شوند.

شاید اگر من نویسنده‌اش بودم، به زندگی «مراد» هم در فیلم می‌پرداختم. شکی نیست که پدیده‌های بیرونی دست به دست هم داده تا «مراد» اینگونه در نقش متجاوز و آدم بد فیلم ظاهر شود. پرسش این است: چند درصد زندگی ما به دست خودمان است؟ آیا اگر رفتارهای حیوانی از یک انسان سر می‌زند، به معنای این نیست که ذات حیوانی‌اش قوی‌تر از ذات اخلاقی‌اش است؟ یا دست‌کم در طول زمان و به واسطه‌ی اتفاقات بیرونی، ذات حیوانی‌اش تقویت شده است؟ اساسا پدیده‌های بیرونی چقدر می‌تواند در روند زندگی یک انسان تاثیر گذار باشد؟ پاسخ اما، به تعداد انسان‌ها متفاوت است. هیچ کس نمی‌داند که در وجود یک انسان متجاوز همچون «مراد» در این فیلم چه می‌گذرد.

در این دنیای عجیب و غریب، یک نفر ممکن است کاملا شانسی و به واسطه‌ی چند اتفاقی که می‌توانست جور دیگری بیافتد، در تمام زندگی‌اش بدبخت باشد و شخصی دیگر، در همه‌ی عمرش خوشبختی را تجربه کند. بی‌عدالتی محض و مطلق. واقعیتی تلخ که هرگز نمی‌توان آن را کتمان کرد.

مطالب مرتبط