یاد تو (۳)

باز هم در جای‌جای خانه، به یاد تو، شمع روشن کرده‌ام. می‌دانی که این کار را در مستی می‌کنم و نه در هشیاری! در هشیاری، پدرت را هفت‌رنگ در می‌آوردم… اما در مستی، اسیرت بودم! اسیر عشوه‌های نگاهت و عطر همیشه خوش‌بوی تنت…. باز هم به یادت افتاده‌ام. باز هم فکر به تو، خیال با تو بودن، خیال آغوشت، تنت، ذره‌ذره‌ی وجودت، آزارم می‌دهد. آرام آرام به وجودم رخنه می‌کند و ذره ذره روح و روانم را، خراش می‌دهد.

هر چه هدیه به تو دادم، از سر منفعت و یا تلاش برای بهبود رابطه‌مان بود، جز قلبم. از تمام مال دنیا… قلبم را به تو خالصانه هدیه دادم. تو هم آن را پذیرفتی. و با زیرکی، دودره‌اش کردی و رفتی.

ای… ای… ای…

چه کردی بی‌انصاف؟ چرا ضعیف کشی کردی آخر بی‌مرام؟ این بود رسمش؟ دیوانه‌ام کردی. رسوای زمانه‌ام کردی. کاری کردی که زن و مرد، کوچک و بزرگ، پیر و جوان مرا «احمق» خطاب کنند… این رسمش نبود بی‌مروت…
برایت آرزوی خوشبختی دارم. با تمام وجودم. از تو کینه‌ای به دل ندارم. دوست دارم آینده‌ی‌ خوبی در انتظارت باشد. تنها یک آرزو دارم: اینکه مرا بفهمی و درک کنی. همین….
یاد تو (۲)
یاد تو (۱)

photo(2)

مطالب مرتبط