دسته: کوتاه‌نوشت

زندگی انقدر نامرد است که وقتی چیزی را در «زمانش» با تمام وجود می‌خواهی، به تو نمی‌دهد. آن را زمانی به تو می‌دهد که دیگر برایت بی‌اهمیت است.

هر وقت تونستی بدون قرص و شراب و دارو، سرت رو بر بالشت بگذاری، کرکره‌ی مغزت رو بکشی پایین و هر گونه «فکر» رو تعطیل کنی و بخوابی، بدون که خوشبختی.

مهم‌ترین اتفاقات زندگی، همان اتفاقاتی‌ست که وقتی برای دیگران تعریف می‌کنی می‌گویی: البته دیگه مهم نیست…

باز با تو اشتباه می‌کنیم. زندگی خود را تباه می‌کنیم… (+)

«اشک»، سلاح زنان است. سلاح مردان اما، خشونت و «اولدروم بولدروم» است. طنز روزگار است وقتی درک کنی سلاح زنانه، قدرتش از سلاح مردانه بیشتر است.

سنت که بیشتر می‌شه، دیگه حوصله بحث کردن و قانع کردن طرف مقابلت رو نداری.

یک رابطه بد، بدتر از تنها بودن است.

هر وقت به این نتیجه رسیدی که به جای رفتن در جمع و ارتباط با آدم‌ها ترجیح می‌دی تنها باشی، بدون افسردگیت شروع شده.

دردها به چند بخش تقسیم می‌شوند… حوصله نوشتن و تشریح آن‌ها را ندارم و فقط به آخرین نوع درد بسنده می‌کنم: دردی که باید با آن «مدارا» کرد و چاره دیگری برایش نیست.

خستگی ناشی از «خرکاری» بسیار لذت‌بخش‌تر از خستگی ناشی از «بیکاری» است. تا می‌توانید جسمتان را درگیر کار کنید تا سگ هاری به نام «هراس از بودن» پاچه وجودتان را نگیرد.