گفتگوی تازهی ملکیان
گفتگوی تازهای از مصطفی ملکیان منتشر شده، که تلاش کردم برخی گزارههای این گفتگو را در این یادداشت جمعآوری کنم. این گزارهها به طور کلی با دین و دینداری در یکجا جمع نمیشود و شکی نیست که ملکیان به همین دلیل است که در نظام مقدس، منزوی و خانهنشین شده است. اگر از نکاتی که دربارهی «خدا» گفته بگذریم، من در مورد نکتهی دومی که در گزارههای زیر جمع و جور کردهام (همان سریان آگاهی موجود در جهان) اخیرا خیلی فکر میکنم. من هم مثل ملکیان معتقدم هیچ دلیل فلسفی و علمی برای باور به این اعتقاد وجود ندارد، اما نمونههای زیادی را تجربه کردهام. حال اینکه این پازلها، کجای زندگی پاسخ معماهایم را بدهد، به قول آخوندها: الله اعلم.
این شما و این هم گزارههای مهم گفتگوی ملکیان:
- معتقدم واکنش جهان هستی نسبت به اخلاقی زیستن و اخلاقی نزیستن متفاوت است. انسانهایی که اخلاقی زندگی میکنند سه ویژگی دارند و انسانهایی که اخلاقی زندگی نمیکنند از این سه ویژگی محروماند که این سه ویژگی عبارتند از: قوت قلب در برابر ضعف قلب، طمانینه در برابر تزلزل، ملاطفت در برابر خشونت.
- (فکر میکنم) یک سریان اگاهی در همه موجودات وجود دارد. مثلا نوشتههایی که اخیرا به زبان فارسی آقای مهرجویی ترجمه میکنند مثل جهان هولوگرافیک و مثل ذهن هولو تراپیک، با این اندیشه همراه است که آگاهی در سراسر جهان وجود دارد. مثلا اینکه بتوانید تصور درمانی بکنید، اینکه شما در بدن خودتان ناحیه عیب دیده را دائم به صورت سالم تصور بکنید و بعد میبینید که بیماری در آن ناحیه رفع میشود، اگر این حالت صادق باشد یا دیگر شعبههای فراروانشناسی اگر صادق باشند تمام اینها نشان دهنده این است که افراد تمامشان با یکدیگر ارتباط آگاهانه دارند که من معتقدم بدون شک اینها صادقاند اگر چه بعضی از این انواع فراروانشناختی را نمیشود تبیین فلسفی کرد ولی این به معنای رخ ندادن خود این واقعیات نیست. خود من در زندگی، بیش از ده نمونه از این وقایع را که جلوی چشم من صورت گرفته است دیدهام.
- من معتقدم که اصل وجود خدا خرد گریز برابر است و بنابراین از رازهاست نه خرد پذیر است و نه خرد ستیز است و نه خرد گریز راجح است و نه خرد گریز مرجوح است. و من به خرد گریزهای برابر، راز میگویم. از طرف دیگر اگر کسی به هر دلیلی، به هر جهتی، به هر انگیزهای اگر قائل به وجود خدا شد، که ان جهت مسلما حکم عقل نظری نیست یا حکم عقل عملی است یا به جهات دیگر؛ اگر به خدا قائل شد در اینجا من میتوانم استدلال فلسفی بیاورم که اگر به وجود خدا قائل شدی، خدا باید حتما نامتشخص باشد.
- خدای متشخص میشود خرد ستیز و خدای نامتشخص میشود خرد پذیر؛ دو تا دلیل دارم: اول اینکه تو اگر به خدا قائلی خدایت باید لا یتناهی باشد یعنی نامتناهی باشد یعنی بیکران است. من میگویم که اگر کل جهان هستی، خدا باشد ولی فقط این هسته خرما، خدا نباشد خدا به اندازه این هسته خرما متناهی میشود دوم، مسئله شر است. مسئله شر وجود خدای متشخص را به نظر من بیشک و شبهه نقض میکند.
- یا خدای متخشص انسانوار از شر خبر ندارد که با علم مطلق خدا منافات دارد و یا خبر از شر دارد ولی قدرت ریشه کردن شر را ندارد که در این صورت با قدرت مطلقه الهی منافات دارد و اگر هم علم به شر دارد و قدرت ریشه کردنش را دارد اما نمیخواهد ریشه کن بکند با نیک خواهی علی الاطلاق خدا منافات دارد پس وجود شر یا به علم یا قدرت یا نیک خواهی علی الاطلاق خدا منافات دارد و وجود هرکدام منافات با وجود دیگری دارد. اما شر را که نمیتوانیم بگوئیم وجود ندارد پس لا محاله باید بگوئیم خدا وجود ندارد.
- اصل زندگی پس از مرگ را راز میدانم، وقتی راز بدانم به طریق اولی جزئیاتش را مجهول و مکشوف نشدنی میدانم من واقعا معتقدم جبر و اختیار، زندگی پس از مرگ و خدا رازاند که هر چه در برابرشان میگوید برایشان هم میتواند بگوید. اینکه من هیچی درباره آنها بلد نیستم.




