لونا شاد و بحران اگزیستانسیالیاش
لونا شاد، در این مصاحبه از تجربهی مواجهه و مبارزهاش با بیماری سرطان سخن گفته است. اینکه وقتی بدنش ضعیف میشود، موها و ابروهایش میریزد، شکلش عوض میشود و به قول خودش به عنوان یک زن، زیبایی و کاراکترش را از دست میدهد و در نهایت مرگی که در کمینش نشسته و با او میزید، چه اتفاقاتی را تجربه میکند. او دربارهی تفاوت تجربهی زندگی قبل و بعد از سرطانش سخن گفته که در دورهی بعد از سرطان، به پوچی دنیا پی برده و با بحران اگزیستانسیالیستی دست و پنجه نرم کرده است. نتیجهای که لونا شاد میگیرد این است که اگر بدانیم دنیا چقدر کوچک و عمر چقدر کوتاه است، این همه نامهربانیها، کینهها و بدیها بیارزش و بیاهمیت میشود. کامبیز از او به عنوان آخرین سوال میپرسد: پس چه چیزی مهم و با ارزش است؟ لونا میگوید: لحظه.




