بهار ما…؟

به روزهای سرد و بی‌آفتاب
به ابرهای همیشه تیره و تار
به شب‌های بی‌تفاوتی و بی‌انتها
به صبح‌های وحشت و پر اضطراب
به خواب‌های عمیق و بی‌معنا
به بیدارشدن‌ها و درد کشیدن‌ها
به بی‌کسی، به لحظه‌ی تلخ وداع
به خنده‌های تلخ و گریه‌های بی‌صدا
به شراب، به سیگار زیر باران
به قدم زدن بی‌هدف تا ته خیابان
به خشک شدن گل سرخ و مرگ گل یاس
به گریه‌های یک مرد بی‌کس و بی‌پناه
به عمق یک نگاه و درک یک آه
به خنده‌های تلخ و گریه‌های بی‌صدا
به شلوغی شهر دروغ،‌ شهر بی‌تفاوت‌ها
به آدم‌های مرده‌ی این شهر افسرده‌ها
بهار ما گذشته شاید، گذشته انگار
بهار ما خزان است، خزان همیشگی تکرار

—————–
پاریس، ۳۱ اوت
دل‌نوشته‌ای که پس از شنیدن ترانه‌ی «نرو بمان» از گروه پالت به قلم آمد

مطالب مرتبط