ابر سواری
وسایلم را جمع و جور کردهام که فردا صبح، عازم نیویورک شوم. هفتهی آینده، دو سه روز پس از بازگشت از نیویورک به لندن خواهم رفت. بعد از آن نیز احتمالا به مالزی، تایلند و یا اندونزی میروم. تو گویی، مجرمی فراری شدهام که درگیر گریزی بدون توقف شده است.

پ.ن: این تصویر ابرسواری در مسیر پراگ به پاریس است. برای لحظاتی، هواپیما در چند چالهی هوایی افتاد و در آسمان به شدت لرزید. مسافران گمان کردند سقوطی احتمالی در پیش است و وحشتزده شدند. من اما، بدون ذرهای زیادهگویی، هیچ احساسی نداشتم. درست مثل امام قاتل که در هواپیمایش هنگام بازگشت به ایران گفته بود: «هیچ احساسی ندارم»! بیشتر به واکنش مسافران توجه کردم، بعد سرم را به ابرهای دوستداشتنی برگرداندم و همزمان با لرزش هواپیما، موسیقی درون گوشم را بلندتر کردم…




