هنر فراموشی و بازی‌های زندگی

بی‌شک فراموشی، علی‌الخصوص فراموشی خاطراتی که با یادآوری‌شان هیچ دردی از آدم دوا نمی‌کند، یک هنر است. هنری که بی‌تردید، من از آن بی‌بهره‌ام. برخی (همچون دوست‌دختر سابقم) چنان از این موهبت برخوردارند که اجازه نمی‌دهند «لحظه‌» شان فدای گذشته‌ای شود که اینک جز تصاویری باقی‌مانده در ذهن، هیچ‌چیزی از آن باقی نمانده است. گروهی از آدم‌ها هم مثل من، بسیار مشکل می‌توانند اتفاقات و پدیده‌ها را فراموش کنند.

صحبت از پدیده‌های غم‌انگیز نمی‌کنم. هر پدیده‌ای می‌تواند در قالب این بحث گنجانده شود. من آدمی هستم که در مواجهه با پدیده‌ها، بسیار سخت‌گیرانه عمل می‌کنم و این تاکنون به نفعم نبوده است. گاهی، اتفاقات، (ولو اتفاقات ساده)، چنان در روح و روان و سلول سلولم رخنه می‌کنند که تعجب می‌کنم چرا باید درصد زیادی از مغز و افکارم صرف پردازش چنین مسائل ساده‌ای شود؟ برخی از این اتفاقات در خانه‌ی وجودم برای مدت طولانی‌ای بیتوته می‌کنند و به وقتش چنان با من (در ذهنم) کشتی می‌گیرند که در خوشبینانه‌ترین حالت می‌توانم بگویم که تنها پنجاه درصد آنان را شکست می‌دهم! در پنجاه درصد دیگر، این افکار (تخیلات؟) من هستند که حالم را خراب می‌کنند و می‌رینند به شب/ روز و یا لحظه‌ام.

مثالی می‌زنم. فیس‌بوک وسیله‌ای‌ست که دلیل اختراعش مشخص است. کارکرد مشخصی هم دارد و مثل بسیاری از پاتوق‌های وقت‌گذرانی مجازی دیگر، محلی‌ست که عده‌ای در آن سرگرم هستند تا خودشان را مطرح کنند و نیازشان از باب «جلب توجه» را ارضا کنند. من هم، صد البته، از این قاعده مستثنی نیستم. قاعدتا باید این بازی و قواعدش را پذیرفت و وارد بازی شد تا این نیاز را رفع کرد.

من اما، گاهی با خود بازی از اساس مشکل دارم! با بازیگرانش نیز! گاهی بازی می‌کنم و گاهی لگد می‌زنم به زیر تخته‌ی بازی!

گاهی چنان به ماهیت بازی می‌اندیشم که گویی برای بازی فیس‌بوک، فلسفه‌ای وجود دارد! حال آنکه که این حالت (اندیشه‌ی فلسفی به بازی‌های زندگی)، خود نیز یک نوع بازی‌ست که من گرفتارش شده‌ام! در واقع من در مرز بین بازی نخست (استفاده از شبکه‌های اجتماعی) و بازی دوم (اندیشه‌ی فلسفی به این شبکه‌ها) ایستاده‌ام و به هیچ وجه بلد نیستم که مثل یک بازیکن، لذت ببرم و سعی کنم بازیگر خوبی باشم.

هنر فراموشی یعنی اینکه تو در بازی‌های زندگی، اگر برنده‌ شدی، لذتش را نوش جان کنی و اگر باختی، رنجش را فراموش و تجربه‌اش را ذخیره کنی. که چه بشوی؟ که قطار زندگی‌ات از ریل، خارج نشود. اگر مثل من پدیده‌ها را فراموش نکنی، از خط ریل خارج می‌شوی و باید آمادگی این را داشته باشی که تو را یک کسخول و احمق خطاب کنند. چرا که دقیقا داری کاری را می‌کنی که به ضرر خودت است. و تعریف‌های مزخرف انسانی در قرن بیست و یکم می‌گوید: اگر به ضرر خودت عمل کنی، احمقی. کسانی که این تعریف را همگانی کرده‌اند اما، به این باگ توجه نکرده‌اند که تو، ممکن است کاملا ناخودآگاه و بی‌تقصیر و بی‌گناه از موهبتی به نام «هنر فراموشی» بی‌بهره باشی. متاسفانه چون در عصر حاضر زندگی می‌کنی، همچنان احمقی. شاید آیندگان این باگ را رفع کنند و تو و امثال تو از جرگه‌ی احمق‌ها خارج شوید.

مطالب مرتبط