دسته: شخصی

سورئال (۹)

در غروب‌ دیوانه‌کننده‌ی یکی از روزهای آخر پائیز، صدای وزش باد را می‌شنوم. راه می‌افتم در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر: بدون هدف و مقصد. کوله‌باری از خاطرات بر روی شانه‌هایم سنگینی می‌کند. به یکباره به یاد...

سگ وفادار

همه چیز آرام بود، و مثل همیشه داشتم وب‌گردی می‌کردم که رسیدم به این ویدیو. وقتی به لحظات پایانی ماجرا رسیدم، زمانی که پلیس برای جلوگیری از گندکاری‌اش، به سگ بی‌نوا شلیک کرد، روز...

We are all forced

“… man was forced to invent work in order to escape the strain of having to think”  “Hercule Poirot in Agatha Christie’s “Death on the Nile”

بی‌چارگی

می‌دانی بدبختی کجاست؟ بدبختی‌ زمانی‌ست که مغز تو در زمان‌های مختلف، دستورات متفاوتی می‌دهد. و تو، نمی‌دانی به کدامش اعتماد کنی… تصمیم‌هایی که می‌گیری تابع شرایط هستند. و شرایط، مدام عوض می‌شوند… تو می‌مانی...

مدرسه‌ها

زمستان است. تهران را برف گرفته. پراید مشکی من، در سربالایی‌های خیابان‌های بالاشهر، از این مدرسه، به آن مدرسه، برای چندرغاز درآمد بیشتر، گاز می‌دهد. کوچه‌ پس‌ کوچه‌های سراسر برف گرفته‌ی سعادت آباد را...

سورئال (۸)

شهر را مه گرفته. کورها به خیابان‌ها آمده‌اند و به دلایل واهی و مسخره، با یکدیگر جدل و ستیز می‌کنند. بیناها اما، بی‌توجه به کورها، به جستجوی پیدا کردن راهی برای فرار هستند. فرار...

سورئال (٧)

باز هم مرا به سلول انفرادی‌ام آورده‌اند. این چندمین بار است که در حالت هشیاری و یا نیمه‌هشیاری، دست و پاهایم را با زنجیر می‌بندند و در این سلول، رهایم می‌کنند. رهایم می‌کنند تا...

سورئال (۶)

در این دنیا، همه چیز دروغ است. هیچ چیز واقعی نیست. همه چیز خیالی‌ست. تنها این موارد در زندگی‌ام واقعی هستند: شیشه‌ي ویسکی‌ام پاکت سیگارم قلم و خودکارم دفترچه‌ها و دست‌نوشته‌هایم شب‌های تنهایی‌ و...

تنفر

من صادقانه روز تولدم بغض می‌کنم وقتی تو اینچنین کودکانه شاد و سرخوشی وقتی پر از عطر زندگی و شوق رویشی از هرچه کادو و تبریک و کیک متنفرم از بچه‌های شاد نشسته توی...