سورئال (۹)
در غروب دیوانهکنندهی یکی از روزهای آخر پائیز، صدای وزش باد را میشنوم. راه میافتم در کوچهپسکوچههای شهر: بدون هدف و مقصد. کولهباری از خاطرات بر روی شانههایم سنگینی میکند. به یکباره به یاد...
در غروب دیوانهکنندهی یکی از روزهای آخر پائیز، صدای وزش باد را میشنوم. راه میافتم در کوچهپسکوچههای شهر: بدون هدف و مقصد. کولهباری از خاطرات بر روی شانههایم سنگینی میکند. به یکباره به یاد...
همه چیز آرام بود، و مثل همیشه داشتم وبگردی میکردم که رسیدم به این ویدیو. وقتی به لحظات پایانی ماجرا رسیدم، زمانی که پلیس برای جلوگیری از گندکاریاش، به سگ بینوا شلیک کرد، روز...
“… man was forced to invent work in order to escape the strain of having to think” “Hercule Poirot in Agatha Christie’s “Death on the Nile”
میدانی بدبختی کجاست؟ بدبختی زمانیست که مغز تو در زمانهای مختلف، دستورات متفاوتی میدهد. و تو، نمیدانی به کدامش اعتماد کنی… تصمیمهایی که میگیری تابع شرایط هستند. و شرایط، مدام عوض میشوند… تو میمانی...
زمستان است. تهران را برف گرفته. پراید مشکی من، در سربالاییهای خیابانهای بالاشهر، از این مدرسه، به آن مدرسه، برای چندرغاز درآمد بیشتر، گاز میدهد. کوچه پس کوچههای سراسر برف گرفتهی سعادت آباد را...
شهر را مه گرفته. کورها به خیابانها آمدهاند و به دلایل واهی و مسخره، با یکدیگر جدل و ستیز میکنند. بیناها اما، بیتوجه به کورها، به جستجوی پیدا کردن راهی برای فرار هستند. فرار...
باز هم مرا به سلول انفرادیام آوردهاند. این چندمین بار است که در حالت هشیاری و یا نیمههشیاری، دست و پاهایم را با زنجیر میبندند و در این سلول، رهایم میکنند. رهایم میکنند تا...
در این دنیا، همه چیز دروغ است. هیچ چیز واقعی نیست. همه چیز خیالیست. تنها این موارد در زندگیام واقعی هستند: شیشهي ویسکیام پاکت سیگارم قلم و خودکارم دفترچهها و دستنوشتههایم شبهای تنهایی و...
من صادقانه روز تولدم بغض میکنم وقتی تو اینچنین کودکانه شاد و سرخوشی وقتی پر از عطر زندگی و شوق رویشی از هرچه کادو و تبریک و کیک متنفرم از بچههای شاد نشسته توی...
That doesn’t kill me, makes me stronger