هیچکجا، هیچکس
فیلم «هیچکجا، هیچکس» را دیدم. فیلم بدی نبود. به نظرم نقطهی قوت فیلم، روایت موازی و فلشبکهای جالب به دلیل فیلمنامهی نسبتا خوبش بود اما از اواسط فیلم به بعد، این روایتها به خوبی جمع و جور نمیشوند و پایانبندی فیلم ضعیف است. نمونههای خارجی این فیلم بسیارند اما من هنوز فیلم ایرانی خیلی خوب با این ساختار فیلمنامه ندیدهام.
یک نکتهی دیگر هم که در حین تماشای فیلم به آن فکر میکردم، بازی صابر ابر بود. او در بیشتر فیلمهایی که بازی کرده، با درد و رنج دست و پنجه نرم میکند. اصلا در صورت این بشر درد است و گویی حالش در دنیای واقعی هم ناخوش است. مثل گروهی از هنرمندان ما، که چهرههای دردمندشان در هنرشان هم هویدا میشود: مثل شهاب حسینی، مثل خسرو شکیبایی یا حسین پناهی. یاد سعید امینی (بازیگر نفس عمیق) هم افتادم که این اواخر درگذشت و گویی برای همیشه راحت شد. او هم از این قشر بازیگران بود. گویی هر کس کارش درست است، روح و روانش با درد و رنج در آمیخته.




