تو…
وقتی فهمیدم که در آغوش دیگری آرمیدهای، انگار داغترین مذابی که در دنیا وجود دارد را از بالاترین نقطهی سرم، تا پایینترین نقطهی انگشت شصت پایم حرکت دادند و به دفعات مکرر بالا و...
وقتی فهمیدم که در آغوش دیگری آرمیدهای، انگار داغترین مذابی که در دنیا وجود دارد را از بالاترین نقطهی سرم، تا پایینترین نقطهی انگشت شصت پایم حرکت دادند و به دفعات مکرر بالا و...
چند روز قبل، صبح که از خواب بیدار شدم، نزدیک به هفت هشت دست بازی شطرنج را پشت سر هم باختم. برای من، روزی که روز بدبیاری باشد، از باختهای پی در پی شطرنج...
املت، به طوری که زردهی تخم مرغ به هم نخورد… و این است کل سهم من از شام و تنقلات شب یلدا در پاریس. که البته بسیار راضیام و شکرگذار!
یک میلیارد ستارهای که گایا رصد خواهد کرد فقط یک درصد ستارههای کهکشان ما -راه شیری- را تشکیل میدهد.
he just don’t
به چیزی «باور» داری؟ چیزی را «میخواهی»؟ از کسی یا چیزی «بدت میآید»؟ از کسی یا چیزی «خوشت میآید»؟ چیزی را قبول داری و «موافقی»؟ با چیزی «مخالفی» و قبولش نداری؟ میدانی که همهچیز...
دوست دوران دانشجوییام از آلمان تماس گرفت و گفت که برای شب ژانویه، پنج شب به پاریس میآید- خانهی من- که با هم به قول خودش، این چند روز را خوش بگذرانیم. به او...
به نظرم کسانی که مدت طولانیای به مقولهای به نام «هستی» اندیشیدهاند، این شاهکار نامجو را با همهی وجودشان درک میکنند و از شنیدنش لذت میبرند. گرفتاریهای ما از هستی، گرفتاریهای هستی از ما،...
اما صدایی که از اطاق آبی مرا میخواند، از آبی اطاق بلند میشد، آبی بود که صدا میزد. این رنگ در زندگیام دویده بود، میان حرف و سکوتم بود، در هر مکثم تابش آبی...
نابودی، نیستی و تمام شدن، در قاموس انسانهای زنده، مقولهایست بسی هولناک! که ثمرهاش این شده که در طی هزاران سال، هزاران دین و آیین و مسلک اختراع شود. مرگ اندیشی اما، در ذهن...