سورئال (٤)
پلکهای سنگینم را که در خواب عمیقی بودند، آرام آرام باز میکنم: تصویر تار فرشتهای که در لباس سفید بالای سرم ایستاده و به من لبخند میزند، کمکم هویدا میشود. چند بار چشمانم را...
پلکهای سنگینم را که در خواب عمیقی بودند، آرام آرام باز میکنم: تصویر تار فرشتهای که در لباس سفید بالای سرم ایستاده و به من لبخند میزند، کمکم هویدا میشود. چند بار چشمانم را...
یک کاسه پر از دایازپام ۱۰ میلیگرمی که از قبل سفارش دادهام به همراه یک شیشه ابسنث، و یک لپتاپ، پر از موسیقیهایی که انتخابشان تنها بر یک معیار بوده: خاطره. اینها اکنون «معنای»...
این روزها یکی از درونیترین لایههای وجودیام را کشف کردهام: من به شدت آدم احساساتیای هستم. میدانستم که احساسیام، اما شدتش را نمیدانستم. از این احساسی بودن گاهی ضربه میخورم و رنج میکشم. گمان...
«صبور باش، درست میشود. دنیا اینگونه نمیماند…» «صبور باش. اتفاق میافتد…» …. اینها جملاتیست که گاه و بیگاه به خودمان نهیب میزنیم و یا از نزدیکانمان میشنویم. اما یکی از حقایق تلخ دنیا این...
چیزی به صبح نمانده. پیکهای آخر الکل را که اینک مزهی زهر مار میدهد، مینوشم. مینوشم تا غوغایی که در مغزم به راه افتاده را خاموش کنم. خاموش کنم و خفقان بگیرم. خفقان بگیرم...
در سکوت پسزمینه، و در ۱۰ ثانیه نخست این ترانه، سه مصرع میخواند: اﮔﻪ از ﻋﺸﻖ ﻣﻴﺸﻪ ﻗﺼﻪ ﻧﻮﺷﺖ ﻣـﻴﺸـﻪ از ﻋـﺸـﻖ ﺗـﻮ ﮔـﻔـﺖ ﻣـﻴﺸـﻪ ﺑﺎ ﺳﺘﺎرهﻫﺎي ﭼﺸﻢ ﺗﻮ … درست بعد از مصرع...
اگر لذت فکر کردن به نیستی نبود، این تنها آرامشی که از تمامی کائنات به ما پوچگرایان ارزانی شده نیز وجود نداشت. دستمریزاد به آفریننده/ طبیعت/ گرداننده/ شانس/ تصادف/ هوش/ خدا و یا هرچیزی...
به نظرم زندگی مجموعهی نامتوازنی از درد و رنج و شادی و شعف و اضطراب و ترس و خشم و نفرت و جنگ و هیجان و قرار و آرامش و بیقراری است که به...
این موسیقی را به یاد تو ترجمه کردم و چندین بار گوش کردم… …. سلام عشقم، در این جزیره، همهچیز دارد سرد میشود. من هم غمگینم. غمگین و تنها. واقعیت این است که ما...